سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

معجزه ی کوچولوی من

خدایا شکرت

عزیزم تا هفت .هشت ساعت دیگه میبینمت کلی نگران سلامتیتم ان شاا... که به سلامتی به دنیا بیای دوست دارم کوچولو وووااااای تو دلم آشوب اصلا دلم نمیخواد این نگرانیم رو به بابایی و مصی جون انتقال بدم. پسر گلم هنوزم باور نمیکنم که مامان شدم احساس میکنم وقتی به دنیا بیای دلم برای این روزا خیلی تنگ بشه برای لگد زدنات برای سکسکه کردنات برای تمام این روزایی که فقط من و تو میدونستیم داره بهمون چی میگذره گل پسرم حالا داره میاد..... واقعا داره میاد..... خدایا شکرت شکرت که آرزوی بزرگ زندگیمون رو برآورده کردی... شکرت که نذاشتی تبدیل به یه حسرت بزرگ بشه... خدا جونم مواظب پسرکم باش مواظب همه ی نی نی های دنیا باش خدای مهربونم...
29 تير 1392

آش دندونی

سامی جون من سلام خیلی وقته که تو وبلاگت وقت نکردم چیزی بنویسم راستش رو بخوای وقت گذروندن با تو انقدر برام لذت بخشه که حاضر نیستم به هیچ قیمتی زمان رو از دست بدم و به کار دیگه ای مشغول بشم. حتی اگه اون کار نوشتن برای پسر یکی یدونم باشه. البته اینم بگم ها تمام اتفاقای مهم این چند وقت رو توی یه دفترچه برات ثبت کردم که ایشاا... سر حوصله اینجا برات می نویسمشون. سام خوشگلم الان که دارم برات می نویسم چند روزی مونده تا هفت ماهگیت تموم بشه و حدود بیست روزی هست که دندونای مرواریدیت جوونه زدن و ما رو حسابی به وجد آوردن و دست به کارمون کردن برای درست کردن آش دندونیت. مامان جون(مصی) برات آش رو میپخت و من وبابایی هم درگیر درست کردن گیفت های دن...
29 تير 1392
1